وبلاگ رو ندزدیدیم آقا جون که ! مالمونه ! استفادشو میکنیم ! به روزش میکنیم ! نازشم میکنیم ! نوکرشم هستیم ! بالاخره ما یه چی گیر آوردیم دیگه ! تنها بازمانده از یک عشق بی خود که برامون موند همینه !
برو حالشو ببر . . . !
راستی 20 تیر یادتون نره ! یه نفر قراره . . .
کاش میشد 31 مرداد هم باشه اون یه نفر !
اوکی ... بی خیال بابا . . نترس آخرش مرگه دیگه !
امروز پای درس نشسته بودیم و سر در مقوا کرده و هی رنگ درست می کردیم و تناژ های رنگی میزدیم که چشمتان روز بد نبیند. مورچه ای روی گونه ی چپمان رژه می رفت. بر سر ناتوانش دست زور زدم و می دانم روزی به پایش می افتم چو مور. مدتی چند گذشت که دیدم پاچه ی مان بسی می خارد. از جای خود پاشدیم و 3،4 مورچه از پاچه ی خود یافتیم و اتاق را در حد خودکشی جارو زدیم. به جان مادرم خوب خوب جارو زدم ولی هنوز بودن. طی یک عمل جنایت کارانه و بی رحمانه حشره کش را برداشته و اتاق را شیمیایی کردیم. هنوز جرأت نکرده ایم به اتاق برویم. یا همه مرده اند یا امشب تا صبح ما را میخورند.
یکم درس نخوندیم دانشگاه تهران قبول بشیم و سه شنبه ها وقتی از کلاس میایم بیرون اغتشاش ببینیم، توی هوا یکم دود باشه، یکم صحنه اکشن داشته باشه، مردم فوشای بدبد بدن، چنتا باتوم از نزدیک ببینیم. بابا از کنار دانشگاه ما بسیجیم رد نمیشه چه برسه به گارد ویژه. فقط من نمی دونم این گشت ارشادیه یهو از کجا سر میرسن. بخدا اینا خیلی جلبن
عکسی از اختشاشات
رفیق عکش بالا مال اختشاشاته نه اغتشاش
دو الی 3 هفته ی پیش دانشگاه ما تغییر مکان داد.
بعد از دو هفته ما فهمیدیم که قبلا خوابگاه بوده.
آقا اینجا خوابگاه دخترونه بوده یا پسرونه؟ این و ما نفهمیدیم.
چه فرقی برای ما داره؟ داره جانم. داره. خیلی فرق داره.
میخواهم زندگی کنم
![](/upload/s/saharebaba/image/butterfly.jpg)