بعد از این که بیست و ششمین بوق رو برای بیست و ششمین نفری که کنار خیابون ایستاده بود زد و مسافر سوار نشد دست راستش رو از روی فرمان ماشین برداشت گذاشت رو شونم و گفت: اینقدر بدم میاد از مسافرای نحس
نظرات شما عزیزان:
خوبیییییییییییییییی؟
کجایی سحربابا خبری از مانمیگیری بهمون سر نمیزنی سنگین تا میکنی بابا دلمون گرفت بیا دیگه
ای کاش بعد این 6 سال دردم کهنه میشد
ای کاش از یادم می رفت اما نمی دونم چرا هی روز به روز بیشتر یادم بهش می افته و دلم اتیش می گیره.نمی دونم چراااا
کاش منم مثل بعضی از پسرا بی وفا بودم اما نمی دونم چرا نمیشه...